خدایا
خسته ام از این زندگی از این دنیای به ظاهر زیبا ازبعضی مردم به ظاهر صادق و با وفا
خسته ام
خسته ام از این همه دروغ و نیرنگ بعضی از آدمها
خسته ام آری پروردگارم ، از این دنیا خسته ام ، از بعضی آدم هایش ، از دروغ هایش ، از نیرنگ هایش خسته ام پس کو صداقت و محبت؟
چرا اندکی محبت در میان دل مردم نیست؟
چرا قطره ای از عشق در چشمان بنده هایت نیست؟
همش دروغ پیدا است ، همش نیرنگ پیدا است دیگر دست محبتی در میان مردم نیست ، دیگر عشقی پاک ومقدس در میان مردم نیست ، سفره ی دل مردم همش
دروغ است به ظاهر پاک و صادقانه است
ای خدایم ای معبودم خسته ام کو زندگی پاک و مقدسانه؟ کو دست عشق و محبت؟ کو سفره ی وفا و صداقت؟ همه رفته اند و نیرنگ مانده است ؛ من خسته ام از این همه بی وفایی از این همه درد انتظار از این همه حسرت از این همه اشک از این همه ناله و فغان خسته ام آری خسته ام از دست خودم خسته ام ، از دست این زندگی خسته ام از دست همه خسته ام از دست روزگار بی معرفت ، از دست مردم بی معرفت ، ای خدایم گوش کن صدایم من خسته ام