for you

نمیدانم چرا دعاهایم هیچگاه براورده نمیشوند....!!!

for you

نمیدانم چرا دعاهایم هیچگاه براورده نمیشوند....!!!

خدای ما....

گنجشک با خدا قهر بود…….

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند

و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:

می آید ؛

من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد...
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت

و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت :

لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی.

این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغضی راه کلامش را بست.
سکوتی در عرش طنین انداخت.

فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت:

ماری در راه لانه ات بود.

باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.

آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.!!!!!!!!
خدا گفت:

و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت …
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد …

بازم دلتنگی...

هوای نبودنت سخت دلگیر است...دلگیر است و این دل بی شکیب...آه...آه که نبودنت چه طولانی شده و صبر من چه کوتاه...ببین...ببین که دستانم را رو به آسمان بلند کرده ام و برای آمدنت دعا می کنم...باور کن...

پر توقعم

یک ، دو سه کیلو نگاه بی ریا آرزومندم ؛ پر توقعم ؟!...

دلم برای کودکیم تنگ شده...

دلم برای کودکیم تنگ شده....برای روزهایی که باور ساده ای داشتمهمه آدم ها را دوست داشتم...مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتممادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر...

نیایش

niyayesh

از کدام دلتنگی بگویم
از دلتنگی که خواب وخوراک را از من گرفته
از دلتنگی که ... دیگر طاقت دوریت را ندارم
خسته شدم
دلم میخواهد همیشه درکنارت باشم .
هرچند در انتظار عزیز نشستن هم قشنگ است