اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم...
هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم...
هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره...
هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره...
روزی از روزها ، شبی از شبها
خواهم افتاد و خواهم مرد
اما می خواهم
هرچه بیشتر بروم
تا هرچه دورتر بیفتم
تا هر چه دیرتر بیفتم
هرچه دیرتر و دورتر بمیرم
نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه
پیش از آنکه می توانستم برم و بمانم ،
افتاده باشم و جان داده باشم
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقه ی
چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می رسد
و باز می شود به سوی وسعت
این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از
بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم
سرشار می کند
و می شود از
آنجا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای
من کافیست
دوتا صندلی چوبی، که منو تورو بشونه واسه ی گفتن خوبی
من ازین دنیا چی میخوام...
یه وجب زمین خالی، همونقدر که یک اتاقک بشه خونه ی خیالیمن ازین دنیا چی میخوام...
یه جعبه مداد رنگی، میکشم رو تنه دنیا رنگ خوبی و قشنگی