-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 13:26
salam:D delam vasaton khili tang shode bood:* man ashegh inja boodam ama hifff.. ashegh shodam ama eda mikonam nashodam khodaya age del dadi chera nagofti eshgh mamnooe:-?
-
back
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 13:20
دلم می خواد عشق نمی پرسه تو کی هستی؟ عشق فقط میگه: تو ماله منی . عشق نمی پرسه اهل کجایی؟ فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی . عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟ فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته . عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟ فقط میگه: همیشه با منی
-
del neveshte
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 09:39
nemidonam chera esme weblagamo gozashtam for you ?baray ki va ji nemidonam delam chand vaghte mikhad jaee you ro poor kone khaste shodam az in k ba khaterat bad zendegi konam mikham nabasham bishter vaghta mikham bemiram chand roooze dg hich delkhooshi nadaram khodaya man estefa midaham az in zendegi ejaz midi?
-
پشت سر شما
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 23:12
به کسانی که پشت سر شما حرف میزنند ، بی اعتنا باشید آنها به همانجا تعلق دارند یعنی دقیقا پشت سر شما
-
نامرد
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 22:39
خدایا ببخش ولی بعضی وقتا خیلییی نامرد میشی هاااااا...
-
فروغ
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 22:36
از خانه که می آیی یک دست مال سفید پاکتی سیگار گزیده شعر فروغ و تحملی طولانی بیاور احتمال گریستن ما بسیار است ....
-
حوصله
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 10:11
حوصله ی خواندن ندارم! حوصله ی نوشتن هم ندارم! این همه دلتنگی نه با خواندن کم می شود نه با نوشتن ... دلم آغوش گرم می خواهد... میفهمی ؟
-
آزادی!
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 10:07
چه خوش خیال بودم که همیشه فکر می کردم در قلب تو محکومم به حبس ابد!! به یکباره جا خوردم ؛ وقتی زندانبان بر سرم فریاد زد : هــی… تـــو…. آزادی! و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد !!!
-
بازی عشق
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 10:04
دیگر نمی گویم گشتم نبود نگرد نیست صادقانه می گویم... گشتم بود اما...
-
پینگیوچوبی بمان
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 09:47
-
تک وتنها توی دنیای بزرگ
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 09:39
روحم آزرده مرا وسوسه بیهوده مکن روحم آزرده مرا وسوسه بیهوده مکن دگر این لحظه تن پاک من آلوده مکن یاریم کن که رود از یادم غم دیرینه ی این خاطره ها شوق پرواز سراپای مرا میکشد تا پس این پنجره ها پیش رویم بگشا پنجره ای تا از آن پنجره پرواز کنم روحم از قید تن آسوده شود هستی دیگری آغاز کنم آسمون ابراتو بردارو و برو دیگه...
-
شلاق
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 09:12
شب ها خوابم نمی برد… از درد ضربات شلاق خاطراتت روی قلبـــــم بی انصاف… محکم زدی ، جایش مانده است…
-
امدم
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 10:23
اگه یکی دستتـــو گرفتو دلت لرزید… زیاد عجله نکن… یه روز با دلـــت کاری میکنه که دستات بلرزه…
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 مردادماه سال 1391 16:41
سلام بچه های عزیز بعلات شروع شدن امتحانام نیستم
-
خداجون
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 22:13
نمیخوم الکی دوسم داشته باشن.واسه مریضم دعا کنین
-
ببخش دوباره اومدم
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 21:48
ببخشید دوباره اومدم دفتر عشـــق که بسته شـد دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم اونیکه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود بد جوری تو کارتو...
-
یادش بخیر شما چیزی ازاون دوران یادتونه؟
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 21:45
-
ردپایم راپاک میکنم.....
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 21:43
رد رد پاهایم را پاک می کنم * به کسی نگویید من روزی در این دنیا بودم. خدایا می شود استعـــــفا دهم؟! کم آورده ام ...! خدایا بزگی رحمتت کم آوردم فقط یه چیز ازت میخوام من مال این دنیا نیستم اصلا برای این دنیا ساخته نشدم بدی رو بدی ، غم رو غم دیگـــ ــه بسه تموم کن منو تا خلاص شم......
-
تو مرا میفهمی
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 21:42
تو مرا میفهمی... من تو را میخواهم... و همین ساده ترین قصه یک انسان است... تو مرا میخوانی... من تو را ناب ترین شعر زمان میدانم... و تو هم میدانی... تا ابد در دل من خواهی ماند...
-
این منم که جاماندم این منم
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 21:38
-
خداونــــــــــــــــــــدا
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 21:35
خداونــــــــــــــــــــدا وقتی تو میروی شـــــــــب می شود و قلب مــــــــــــن پر پر می شود و نا امید می شوم و حقیر می شـــــــــــوم! چــــــــــــــــــــو خاکی می شوم که بر آن نســـــــــــــــیمی نمی وزد و بارانی نمی بــــــــــــــــــــارد و در آن گــــــــــــــــــــــلی نمی روید و بر سرش ستاره ای نمی...
-
بمیرم
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 21:33
می خواهـــــــــــــــم بمیرم نه اینکه قلبـــــــــــــــم از کار بایستد و تـــــــــــــــنم سرد شود و با خاکـــــــــــــــ یکسان شوم ! می خواهم بمیـــــــــــــــرم نه اینکه هیچ صـــــــــــــــدایی به گوشم نرسد و هیچ خورشیدی بر من نتابـــــــــــــــد و از دیـــــــــــــــدن ماه و ستارگان کور باشـــــــــــــــم...
-
پنجره
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 21:31
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند معنی کور شدن را گره ها می فهمند سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا قرن ها بعد در آن کنگره...
-
آه
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 21:07
نه التماس میکنم نه خیره خیره نگاهت فقط آه میکشم و سکوت میکنم همین آه برای تمام زندگی ات کافیست
-
خـــراب شــــد تــصویـــرت
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 21:05
حــــتـــی “خـــدا” فرستـــد… ! بــاران اســیــدی… برای تــطهـیـرت بــرف و پـــاکــی …. بــرای تـشبــیهت محـــمد و عیـــسی …. بــرای تظــمــینت یا کــه شیــطان را … برای تقصیــرت دیـــگر تمــام شــــد …. “خـــراب شــــد تــصویـــرت”….
-
واسه دلم
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 08:59
سلام دلم بازگرفته دیگه نمیدونم پیش کی اصرار کنم که باورش بشه دلم طاقت ندارد.
-
غم انگیز ترین نقاشی دنیا
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 08:30
این نقاشی توسط پسری مکزیکی / آمریکایی کشیده شده که از بدو تولد از مادرش ایدز گرفته است .این نقاشی برنده 16 جایزه بین المللی شده و از آن به عنوان نماد در NGO های مبارزه با ایدز استفاده می شود ترجمه متن تصویر I have Aids , please hug me ,I cannot make you sick من مبتلا به ایدز هستم ، لطفا مرا در آغوش بگیرید ، (نترسید)...
-
تنهایی
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 08:05
باید بدجنس باشی..!! تا عاشقت باشن……!! باید خیانت کنی………!! ………. تا دیوونه ات باشن…!! باید دروغ بگی……………!!……..تا همیشه تو فکرت باشن…!! باید هی رنگ عوض کنی……!!…………..تا دوسِت داشته باشن…!! اگه ساده ای …!!…اگه باوفایی…!!….اگه یک رنگی…!!………همیشه تنهایی
-
محکومم به حبــس ابد!!
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 08:01
فکــر می کــردم در قلب تــ ـــ ـــو محکومم به حبــس ابد !! به یکبــاره جــا خــوردم ... وقـــتی زندان بان برســـرم فریاد زد : هــی .. تــو آزادیـــــ ! . و صـــدای گامهای غریبهـــ ای که به سلـــول من می آمـــد
-
" مــــــرگ
یکشنبه 8 مردادماه سال 1391 07:53
امروز خیلی دلم گرفته.... یه جورایی دلم بهونه ات رو میگیره... یاد اون خاطرات با هم بودن ...لحظه به لحظه.... ثانیه به ثانیه.... داره دیوونم میکنه ٬دارم دیوونه میشم... ای خداااااا....... کاری نمیتونم بکنم....فقط یه آهی میکشم... بغض تو گلوم رو قورت میدم.... می شینم به تماشای گذشتن ثانیه ها.... بالاخره که تموم میشه...