چه خوش خیال بودم که همیشه فکر می کردمدر قلب تو محکومم به حبس ابد!!به یکباره جا خوردم ؛وقتی زندانبان بر سرم فریاد زد :هــی… تـــو…. آزادی!و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد !!!